توضیحات
برفی (( داستانی برای نوجوانان))
بهار با لباس سوارکاری، بسیار زیبا و جذاب شده بود. این را میشد از نگاه خانممسعودی متوجه شد. چرا که در دلش بهار را تحسین میکرد که در لباس سوارکاری چقدر خوشاستیل و جذاب شده و مانند سوارکارهای حرفهای به نظر میرسد.
آنروز خانممسعودی برفی را زین کرد و داخل حصار چوبی شروع به دستگردان کردن کرد. چرا که میخواست برفی به زین عادت کند. البته اوایل برفی خیلی از این کار خوشش نمیآمد و مدام شیطونی میکرد و ناآرام بود. اما خوشبختانه بعد از چند روز کمکم به زین عادت کرد.
چابکسواران همچنان در حال تاختن بودند. اما برفی همچنان پیشتاز بود. از بلندگو مجری مسابقه هم مدام از برفی میگفت که این اسب میتواند شگفتیساز این دوره از مسابقات باشد. مجری چندباری نام بهار را به عنوان جوانترین شرکت کننده اعلام کرد و او را با وجود سنوسالکم تحسین کرد.
مسابقه داشت بسیار هیجان انگیز میشد. چابکسوارها به تاخت به طرف خط پایان میرفتند. پدربزرگ چشم از بهار برنمیداشت و با دوربین شکاریاش او را زیر نظر داشت. البته حق داشت. او تنها یادگار پسر و عروسش بود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.