توضیحات
کاش مُرده بودم…
صدای قطرات باران که شتابان بر روی شیشه میکوبید و با هیچ زحمتی از لای ترک قاب پنجره به داخل اتاقم میآمد، مرا هر لحظه عصبیتر و ناامیدتر میکرد. روی زمین خیس و نمناک زیر زمین ایران نشستم و به قطرات ریز و درشتی که از آسمان فرود میآمد، خیره شدم. دو زانویم را بغل گرفتم و دستهایم را به دور پاهایم حلقه کردم و به دیوار ریختهی پشت سرم تکیه دادم. آه سوزناکی که از دلم بر میآمد بیشتر مرا غصه دار کرد. هر چند وقت یکبار نگاهم به علاء الدین نفتی که دور از چشم ایران به زیر زمین آورده بودم میافتد تا بادی که از لای در، به اتاقم میآید، آن را خاموش نکند. وقتی نگاهم به این اتاق خیره میشود، به یاد بدبختی و رنجی که با آن چند سالی دست و پنجه نرم کردهام، میافتد. از طرفی سه سالی که شهد و عسل در زندگیم موج میزد را عمداً به یاد میآورم تا کمی جان خستهام را تسکین دهد و برای قلب بیمارم، مرهمی باشد بلکه زندگی برایم قابل تحمل شود.
نمیدانم چگونه و به چه شکل حوادث گذشته را فراموش کنم. آیا میتوانم به سادگی از آنها بگذرم یا راه طولانی را در پیش دارم؟ همه اتفاقات گاهی زجرآورترین هستند اما بعد از گذشت زمان فقط در نظر آدم یک تجربه به حساب میآیند. گاهی میپرسم چرا این تجربه باید خیلی زود اتفاق میافتاد و اگر هم اتفاق افتاد چرا به بدترین شکل ممکن؟!
درست است که خاطرات غم انگیز از یاد میرود و کم رنگترین رنگ را به خود اختصاص میدهند اما تلخی آنها را همیشه میتوان به خوبی حس کرد و این حس طوری در زندگیم ایجاد شد که پژمرده شدن و ناتوانی خیلی زود مرا نسبت به آینده بدبین و مجبورم کرد، تصمیمات بیاساس خود را علنی کنم که همین تصمیمات تیشهای بزرگ بر زندگیم زد. چه خوب است در مواقعی که عصبانی و بیاعتماد نسبت به دیگران و همه دنیا هستی کمی تامل کنی، صبر و بردباری را پیشه کارت کنی، گرچه گفتن چنین کلماتی آسان است اما در لحظهای که باید به آن عمل کنی، عقل و شعور آدم خود را پنهان میکند و آن هنگام به تصمیمی میاندیشی که فقط تو را از این نابسامانی نجات دهد و مسیری ناشناخته را پیش رویتگذارد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.