توضیحات
فیونا کارسون[۱] با فراغ بال خاطر دفترش را ترک نمود تا برای یک جلسهی مهم به اتاق کنفرانس برود. همیشه یک لباس رسمی و کاملا آراسته میپوشید، موهای بلوندش را به عقب میبست و معمولا آرایش نمیکرد. او مدیرعامل یکی از بزرگترین و موفق ترین شرکتهای کشور بود. از این که دیر در جایی حاضر باشد، متنفر بود و اکثر اوقات تاخیری در کارش وجود نداشت. هر کسی که او را میشناخت، یا نمیشناخت، میتوانست متوجه شود که فیونا میتواند همه چیز را تحت کنترل خودش قرار دهد و رفتار او را در هر موقعیتی میشد تصور نمود. علیرغم داشتن مشکلات شخصی زیاد، هیچ چیزی نمیتوانست مانع از انجام کارهایش شود. فیونا زنی نبود که به راحتی تسلیم مشکلات شود.
به محض آن که به اتاق کنفرانس رسید، بلک بری[۲] زنگ خورد. جواب نداد تا بر روی پیام گیر برود؛ اما سپس تصمیم گرفت آن را چک کند تا خیالش راحت شود. موبایل را از جیبش بیرون آورد. دخترش آلیسا[۳]، تلفن کرده بود. آلیسا در آن هنگام دانشجوی سال دوم دانشگاه استنفورد[۴] بود. در ابتدا فیونا برای پاسخ گویی مردد بود؛ اما سرانجام تصمیم گرفت با دخترش صحبت کند. هنوز چند دقیقه تا شروع جلسهی هیئتمدیره مانده بود؛ پس وقت کافی داشت. به عنوان تنها سرپرست فرزندانش، برایش ناراحت کننده بود به تماس آنها جواب ندهد. اگر اینبار کارش کاملا اشتباه از آب در میآمد، چه میشد؟ آلیسا همیشه دختر آرامی بود و مثل یک نوجوان بالغ در زندگیاش مسئولیت پذیر بود؛ اما هنوز… اگر تصادف کرده بود، چه… یا بیمار بود… یا اگر در بخش مراقبتهای ویژه بود… یا در دانشگاه مشکلی برایش پیش آمده بود… یا اگر گربهاش توسط اتومبیلی زیر گرفته میشد (که یک بار این اتفاق رخ داده بود و آلیسا ماهها از این بابت ناراحت بود). با این حساب اگر یکی از بچههایش تماس میگرفتند، نمیتوانست رد تماس کند. فیونا همیشه احساس میکرد یکی از وظایف مادریاش این است که در هر زمان گوش به زنگ تماس فرزندانش باشد و در مورد کارش به عنوان مدیرعامل نیز همین احساس را داشت. اگر مشکلی اضطراری پیش میآمد، انتظار داشت که در هر زمان و هر کجا که باشد؛ با او تماس بگیرند. فیونا همواره به خاطر فرزندانش و امور شرکت در دسترس بود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.