توضیحات
– نمیتونم بفهممت هیچ تمایلی هم به ادامه این وضعیت ندارم. ترجیح میدم دیگه نبینمت.
– این بی رحمانست.این یه تصمیم بی رحمانست و تو نمیتونی…
– کات کات کات
دستم با خشم به کمرم قفل شد.
_ اوه ه ه… خدای من!
از جمع فاصله گرفتم. صدایم بالاتر رفته بود.
– خب به من چه؟! نمیتونم.. یعنی اون نمیتونه حسش رو به من انتقال بده. نمیتونه باباجان نمیتونه.
صدایم بالاتر رفته بود. _نمیتونه اه…
از گروه دورتر شدم؛ صدای یغما از فاصله نه چندان دور به گوشم رسید؛
– کجا میری؟
بطری آب را سر کشیدم:
– دنبال سایه
– پیدا نمیکنی
مشخص بود دنبالم میآید البته که میخواست غرولند کند. هوا داغ و نفس گیر بود. نفس کشیدن هم به اجبار. بعید بود بتوانم غرولندهای یغما را تحمل کنم!بعید بود.
بالاخره رسیده بود. در حالی که روی زمین ولو شدم بطری آب را سر کشیدم. یغما هم آمد و با چشمانی که از خشم شلاقم میزد برگه ای را به سمتم پرت کرد. برگه روی هوا رقصان روی پاهایم افتاد و در این حال یغما پرخاشگرانه گفت:
– انصرافتو بنویس.
دستش را در جیبش فرو برد یک دور کوتاه چرخید شلوارش را بالا کشید بالا کشیدن شلوار هم که دیگر از عادت های کاری اش شده بود در حقیقت زمانی که این عادت را انجام میداد دو حالت داشت یا بسیار جدی بود یا به شدت خشمگین!!
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.