توضیحات
این روزها،روزهای خیلی سختیه،سخت و طاقت فرسا.تنها چیزی که تو این روزا با تمام وجود احساس میکنم خستگی از زندگی کردنه.بیزارم ازین دنیا،دلم به حال خودم میسوزه که چه طور تو این باتلاق سختی و عذاب و مشقت دارم دست و پا میزنم.کاش یه اتفاقی میفتاد،کاش یه چیزی میشد،کاش… نمیدونم فقط اینو میدونم که خسته ام.دیگه حال و حوصله ی راه رفتن و ادای زنده ها رو در آوردنو ندارم.دلزدگی ازین روزگار همه ی وجودمو گرفته.چرا خدا بعضیا رو این همه سخت امتحان میکنه؟چرا فقط بعضیا مورد آزمایش الهی قرار میگیرن؟میگن خدا کسایی رو که خیلی دوس داره و عاشقشونه رو زیاد و خیلیم سخت امتحان میکنه یعنی واقعیت داره؟خدا میخواد اونایی رو که دوس داره رو بکشه سمت خودش ،انگار که آغوششو باز کرده تا آروم بگیرن تو بغلش،منتظره با دستهای باز که برن سمتش و فقط اونو صدا بزنن .یعنی واقعا خدا میدونه که تحمل این امتحان و آزمایش رو دارن؟یعنی میدونه که دووم میارن و از امتحان سر بلند بیرون میان؟اما من نمیتونم . تحملشو ندارم.تنم خسته اس. روحم داغونه.تحمل مدارا کردن با این زندگی رو ندارم. زندگی لهم کرده،روزگار خُردم کرده،دیگه اعصاب محبت کردنای بی خودی اطرافیانمو ندارم.چقدر دیگه باید تو این دنیا بمونم و دم نزنم؟کاش لااقل از مدت این سختی کشیدن خبر داشتم.این طوری تحملش راحت تر بود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.