توضیحات
نمیدونم چرا همه رفتن به دانشگاه رو نقطه عطفی تو زندگیشون میدونن.
بعضیا ژست خاصی میگیرن و ادعا میکنن دانشگاه سطح معلوماتشونو میبره بالا. بعضیا به خاطر رسیدن به ایدهآلشون میرن دانشگاه. بعضیا هم فقط میخوان برن دانشگاه که نیمه گمشدهشونو پیدا کنن و ازدواج کنن!
ولی من جزو هیچکدوم از اینا نبودم. من میخواستم دانشگاه قبول شم تا بینیمو عمل کنم! مامان و بابا گفته بودن «عمل بینی بعد از قبولی دانشگاه.» بینی بزرگم، بزرگترین مشکل زندگیم شده بود. دیگه شنیدن متلکهای ریز و درشت تو کوچه و خیابون برام عادی شده بود.
ـ دماغو برو!
ـ مرسی آوت سایت دماغ!
ـ این گوشت کوبه یا دماغ!…
ـ خرطوم!
ـ خانم، دماغت جلو دیدتو نگرفته؟!
ـ بادبان کشتی رو بکش، نه بابا این دماغه!
قوز دماغم ارثیه پدربزرگ پدری بود و قسمت غضروفی بزرگش، ارث مادربزرگ مادری. تو یازده سالگی زمین خوردم و از اون موقع کجم شد!
چشمام درشت و خوشرنگ بود اما ضعیف. یه عینک با شمارهی چهار میزدم که شیشهی اون بیشباهت به ته شیشه نوشابه نبود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.