توضیحات
کمکم ابرهای شیری و مه از نوک جنگل سرازیر میشوند سمت پایین. از شیب تپه آرام پایین میآیم. آفتاب ماه اول پائیز دلچسبتر از همیشه میتابد. چوپانی دورتر چوبدستیاش را به علفها و بوتهها میکشد و به تنهی درختها میزند. با صدای آرامی ترانهی شاد محلی زمزمه میکند. نزدیک باغ زیتونها میشوم. تراکتورها از دور میآیند برای بردن سبدها. پیرمردی با بیل پای کرتها را باز میکند تا آب جریان پیدا کند.
زنها با لباسهای ترکمن گل قرمز و گل نارنجی و روسریهای بزرگ ایستاده و استوار مثل درختهای زیتون، تند و فرز زیتونها را میریزند توی سبد. عادتشان بود، فصل زیتون چینی خانوادگی میآمدند، پیرمردها مینشستند پای بساط چای و گاهی دوتار میزدند و آواز میخواندند. بچهها با جیغ و داد دنبال سگها میدویدند و صدای خندههای از ته دلشان با واقواق سگها قاطی میشد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.