توضیحات
روی صندلی به حالت یکوری لمدادهام و دارم برای دومین بار دستنوشتههای بیتا را میخوانم، چون بار اول چیزی از موضوع داستان دستگیرم نشده بود تماسی با بیتا گرفتم و او مثل همیشه با هیجان و آبوتاب توضیح داد که داستانش سوژهای عاشقانه دارد، اما استنباط اولیه من از داستان چیزی جز زیست جانوری در حوزه آدمهای بیعار نبود.
بااینکه بارها سعی کرده بودم خودم را با خط داستان هماهنگ کنم اما باز با این اوصاف نتوانسته بودم ارتباطی با آن برقرار کنم، به قول بیتا جنس داستان عاشقانه بود، اما کلماتش از جنس دیگری بود و بیشتر بوی خامی میداد، یکجور عاشقانه کال در مدار هستی که برای خودش ول میگشت. استخوانبندی داستان تقریباً قابلتحمل بود اما مشکل اساسیاش این بود که نویسنده ناخواسته در همان چند صفحه اول داشتههایش را رو کرده بود و بهنوعی میشد گفت که همهچیز را لو داده است، مانند یک پوکر باز آماتور. عشقی طوفانی و خانمانبرانداز و کاملاً یکطرفه که بهدرستی معلوم نبود از کدام جبهه احساسی وزیدن گرفته و عاقبتش چه خواهد شد؛ و معشوقی بیخبر از این طوفان در عالم خودش، عشق را در وجود کس دیگری جستجو میکرد که اتفاقاً او هم گرفتار معشوقی دیگر بود. عشقی سلسلهوار و آبکی که مهرههای آن بیخبر از حال هم که فیالجمله منتظر یک معجزه بودند تا شاید از غیب امدادی صورت گیرد و مراد دل حاصل گردد و همهچیز ختم به خیر شود. منوچهر عاشق آذر بود و آذر در تب عشق مهرداد بالبال میزد و مهرداد خیلی خودجوش عاشق مهین بود و مهین هم… الیآخر. کمی تغییر حالت میدهم، فنجان را از روی میز برمیدارم و جرعهای میزنم. بعد با قلم زیر بعضی از جملات را خط میکشم که یعنی نیاز به بازبینی مجدد دارد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.