توضیحات
دینا کسلتر از همیشه روی تخت دمر افتاد و با بیحوصلگی کتاب درسیاش را ورق زد. چشمش رو نوشتههای کتاب میدوید و فکرش در مهمانی مریم دور میزد. از اینکه بالاخره توانسته بود مثل بقیه دوستانش به این مهمانی برود هنوز ذوقزده بود. همین هفتهی گذشته چهقدر سعی کرده بود مادرش را راضی کند تا پدرش را مجاب کند به او اجازه دهد به این مهمانی برود و آخر هم با وساطت مادر فرزانه کارها صورت گرفته بود. امسال برایش سال سرنوشت سازی بود، یا باید ادامه تحصیل میداد یا به دیپلم اکتفا میکرد و دنبال کار میرفت که با شناختی که از پدرش داشت، محال بود و آخرین راه اینکه باید ازدواج میکرد. محمود با ادامه تحصیل دخترش مخالفتی نداشت بخصوص که او هر سال جزء دانش آموزان خوب کلاس بود و تمام دبیرها روی دانشگاه رفتنش حساب میکردند. درس خواندن تنها سرگرمیای بود که به آن دلخوش کرد بود با این حال ترجیح میداد ازدواج کند بلکه بتواند روی دیگری از زندگی را هم تجربه نماید.
مقابل آیینه ایستاد و چند بار خودش را از پشت و جلو برانداز کرد. چشمهای خوش حالت و میشی رنگی که از پدر به ارث برده بود راضیاش میکرد. بهنظرش تنها لطفی بود که پدر در حقش کرده بود. صورتش را نزدیک آیینه برد و دستی به ابروهای کمانیاش کشید. بارها در مدرسه به خاطر همین ابروها اورا مؤاخده کرده بودند و بالاخره مادرش را خواسته بودند و تازه آن وقت بود که قانع شده بودند هیچ تخلفی در کار نیست. از یادآوری این جریان لبخندی روی صورتش نقش بست و پوست مهتابیاش برق افتاد. دوباره به تصویر خودش در آیینه نگاه کرد. مجسم کرد اگر پشت چشمهایش را خط سیاه بکشد و گونههایش را رنگ بیندازد و لبهایش را براق کند، چهرهاش چهطور میشود؟ کش سرش را باز کرد و موهای لخت و روشنش را دورش ریخت. اگر موهای رویا را داشت مجبور نبود برای مهمانی مریم با هزار مکافات آنطور موهایش را پشت سرش جمع کند. یاد خواهر دلتنگش کرد. از شهریور تا حالا او را ندیده بود. غیر از او هم که مونسی نداشت و از وقتی شوهر کرد این دلخوشی را هم از دست داد. رویا یا باید به کارهای خانه میرسید یا از فامیلهای حمید که گاه و بیگاه از گلپایگان سرمیرسیدند، پذیرایی میکرد و هفتهها میشد که به آنها سر نمیزد. در فامیل هم که همصحبتی نداشت؛ دختر خاله مهناز هم سن و سال عرفان بود، دخترهای دایی مجتبی هم که ازدواج کرده بودند و خودشان هرکدام یک بچه داشتند، عمو داوود هم که اصلاً دختر نداشت. از دوستانش فقط فرزانه بود که با او و شرایطش کنار آمده بود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.