توضیحات
قدم هایم سست میشوند هر بار که به قصد خانه، مسیر خیابان فلسطین تا میدان انقلاب را پیاده طی میکنم. یکجور کِششِ خاص میکشاند مرا مقابل کتابفروشیها و وادارم میکند تا خیره به ویترینهای پر از کتاب مست شوم و اجازه دهم نگاه تشنهام سیراب شود از این اقیانوس بیانتها. این نگاه کردنها حالم را خوب میکند حتا وقتی که قصد خرید ندارم.
از پشت شیشهها هم عطر کاغذ و مرکب مدهوشم میکند و من با نفسی عمیق پر میکنم ریههایم را از بوی خوش و آشنایی که از سالهای کودکی مشامم را نوازش داده.
از مقابل کتابفروشیهای روبروی دانشگاه که رد میشوم پایم انگار میچسبد به زمین، فقط آنقدر میتوانم سرم را به سمت چپ بچرخانم. حتا نمیتوانم پلک بزنم. نگاهم خشک میشود روی پوستری چسبیده به سینهی شیشهی کتابفروشی.
رونمایی از اولین رمان نویسنده… «هر دوست داشتنی عشق نیست.»
چقدر اسم قابل تأملی؛ «هر دوست داشتنی عشق نیست.»
چند بار اسم کتاب را زیر لب زمزمه میکنم. بین این همه پوستر تبلیغاتی چرا باید این یکی توجهم را جلب کند؟
شاید فقط اسم داستان است که نظرم را جلب کرده.
دلم میخواهد کتاب را بخرم؛ تاریخ رونمایی برای چهارشنبهی آینده در کتابفروشی چتر است، با حضور نویسنده.
همیشه دلم میخواسته کتاب را با امضای نویسندهاش داشتهباشم. برای همین هم با آغاز به کارِ نمایشگاه کتاب تهران برنامهی حضورِ نویسندها را سرچ میکنم و تقریباً هر روز بعد از ظهر راهی نمایشگاه میشوم. از نظر من امضای نویسنده شناسنامه ی کتاب است و من چه خوشبختم که کلی کتاب شناسنامهدار در کتابخان هام دارم.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.